دفتر افکارم

زندگی مثل بازی شطرنج می ماند برای مایی که فقط یک بار بازی می کنیم بردن در آن یک قمار است که هیچ علمی به آینده خود نداریم شاید هم داریم اما نمی خواهیم بپذیریم ...در مسیر زندگی با صبر و حوصله باید قدم زد و الویت را به انجام وظایف داد

دفتر افکارم

زندگی مثل بازی شطرنج می ماند برای مایی که فقط یک بار بازی می کنیم بردن در آن یک قمار است که هیچ علمی به آینده خود نداریم شاید هم داریم اما نمی خواهیم بپذیریم ...در مسیر زندگی با صبر و حوصله باید قدم زد و الویت را به انجام وظایف داد

1

به نام خدا
خدایا درود فرست بر پیامبر علم و حقیقت حضرت محمّد صلّی علی محمّد و آل اطهر او
بنا بر این دارم به لطف پروردگارم کتاب دروس معرفت نفس حضرت آیه الله حسن زاده آملی را مطالعه کنم و بدین جهت که پیرامون مطالب آن تفکری نمایم به نوشتن پیرامون موضوعاتش می پردازم تا باشد که علم و اطلاعات کتاب در جان و روحم نفوذ کند و منشا خیرات و اثرات گردد
از کودکی همواره علم برایم ارزش بود و آرزوهای کوچک و بزرگم را در جملاتی همچون اینکه می خواهم ریاضی دان شوم و یا آنکه می خواهم جراح مغز شوم خلاصه می کردم و در مسیر زندگی آنچه پیش آمد ورود به عرصه ریاضی خوانی بود و بابت این مسئله خدا را شاکرم
اهمیت و جایگاه ریاضی خوان بودن در جوانی یعنی کسب توانمندی علم آموزی تا پیری
علم آموزی چه سود اگر که منشا اثرات گوناگون نباشد
ریاضی خوانی می تواند مقدمه ای باشد برای عالم شدن در موارد گوناگون و توانمند شدن در زمینه های گوناگون علمی و انجام اعمال صالح و خیر چه از نوع مدیریت باشد چه از نوع اختراع و اکتشاف و یا مدل سازی و غیره
عالم هستی یعنی عالم موجودات و آنچه که در آفرینش ما در می یابیم مشهودات است ما خود وجودیم و عدم نیستیم و هستی همه هست و هیچ بواسطه تقابل مفهوم با وجود است که در لغات و مفاهیم ما وجود دارد والا هیچ، هیچ است. موجودات و هستی چهار قسم است جامدات، نباتات،حیوانات و انسان ها. جامدات دارای حجم و اندازه و وجودند و از خود حرکت و فعلی ندارند و تابع قوانینی هستند که ما آنها را در قالب علم فیزیک بحث و اکتشاف نموده ایم؛ جامدات منشا اثر نمی باشند و از خود اراده ای ندارند و هیچگونه رشد و نموی نمی کنند 
نباتات یا همان گیاهان همچون جامدات دارای حجم و اندازه و شکل هستند بجز اینکه نباتات فتوسنتز می کنند رشد می کنند و پیر می شوند اما گیاهان هم بیش از این موثر نیستند و تنها در همین چهاچوب که کمالش محصول است رشد می کنند و از نظر ما برتری گیاهان به محصول مرغوب تر و بیشتر آنهاست، گیاهان به جهت رشد و نمو و حرکتشان 
 حیوانات موجوداتی اند دارای حرکت و قوه شهوت که به واسطه آن غذا می خورند و رشد و نمو می کنند و تولید مثل می کنند حیوانات صفات  و رفتارشان تابعی از غریزه  و شرایط حیات است و این موجودات اراده ای ندارند تا با آن علیه شهوت و غریزه و شرایط تحمیلی طبیعت حرکت کنند. پس حیوانات بواسطه حرکت اختیاری به گیاه و جمادات برتری دارد
و اما انسان تا آنجایی که رفتارش تابعی از غریزه و شرایط حیاتش است با حیوان یکسان است و به هنگام حرکت او در مخالفت با غریزه و آسوده طلبی و شرایط تحمیلی محیطی او، تفاوتش با حیوان نمایان می شود و این انسان است که اثرات او فراتر از حیوان می رود و منشا اثر می گردد انسان علاوه بر رشد و نمو در ظاهرش  و پس از قوت قوایش در جوانی و پیش روی اش به  سمت پیری کمال و رشد و حرکتی در روح خود نیز دارد این حرکت مشهود در رفتار و اثرات او می گردد و ما می دانیم که اثرات و رفتار های انسان بواسطه علم و دانایی اوست 
دنیا میدان اثر گذاری و خلق موجود برای انسان است پس انسان در حیات زمینی اش می بایست که خالق و رزاق و هادی و مدبر و غیره باشد انسان با اثر گذاری اش روی توشه اخروی اش اثر گذار خواهد بود و هر آنکه نیات بهتر و اثرات بهتری داشته باشد توشه اش پر بار تر خواهد بود آنچه بعنوان نکته نشاط آور و انگیزه بخش مطرح می گردد این است که انسانی می تواند منشا اثرات با کیفیت تر و مطلوب تری گردد که داناست  یعنی انسان دانا برتری دارد به انسان نادان از این حیث که او اثرات بهتر ورفتار های مطلوب تری دارد اما از حیث نیت انسان ها این خداست که درون سینه ها را می داند و اندک را به زیاد پاداش می دهد و خود می داند  نیات هر انسان را بهتر از خود انسان
ما بدین جهت که تنها مشهودات را درک می کنیم و تنها می توانیم اثرات موجودات را اندازه بگیریم بر انسان دانا به این دلیل که اثرات او بزرگ تر و برتر است درجه وجود بالاتری قائلیم. خلاصه مطلب اینکه انسان دانا وجودش برتر از انسان نادان و تمام هستی است و برتری اش همانند برتری حیوان به گیاه و جمادات است که کمالی بیش در او یافت می شود که در انسان نادان یافت نمی گردد
درس اول کتاب رساتر و شیواتر از این نوشتار بود و آنچه در اینجا درج شد در وسع زبان ناتوان من بود که هدفش برتری دادن انسان دانا بر تمام موجودات بود

+4

به نام خدا

تفکر و اندیشه به دلایل از دست دادن فرصت ها در قالب نوشتن مطالبی پیرامون این موضوع

روزانه ها را هدر می دهی

دنبال لذت بردن شاید چیزه دیگری ، روزانه ها صرف فعالیت در مسائلی می شود که نتایجشان اهمیتی در رسیدن به هدفت در یک دوره زندگی ندارد

روزهای پایانی شروع به کار برای نتیجه گیری از دوره ات می کنی و نتیجه برایت اهمیت می یابد .

تا کنون وقت برایت ارزشی نداشت و آن را به بهانه های گوناگون در امور غیر همراستا با اهدافت می گذراندی برایت دارای اهمیت می شود و آن را لحظه لحظه حساب می کشی و حواست جمع است که کارهای زیادی را باید در وقت محدود انجام دهی و تنها به نتیجه می اندیشی

در مراحل گوناگون زندگی این اتفاق برایم تکرار شده است

تابستان را با اهداف مختلف شروع کردم

اما روزهایش را صرف افعال بیهوده کردم

و اینک تابستان تمام شده است و مهر با صدای دانش آموزان کوچه و برزن آغاز شده ....

نگاهی پر افسوس به ساعاتی که به هدر داده ام می اندازم و دیگر نمی اندیشم به اهدافی که باید تحقق می یافت زیرا شاید ته قلبم وعده ی آینده ای را به خودم می دهم که اهدافم را عملی نمایم .

چرا این اتفاق می افتد؟ چرا از تک تک لحظاتمان برای بدست آوردن نتایج مطلوبمان استفاده نمی کنیم ؟ چرا بیهودگی و میل به آن اینگونه عنان انسان را می گیرد و انسان را تسلیم هوس هایش می کند؟ چرا وقت و عمرمان را صرف هوس های بیهوده می کنیم؟

شاید اهل فکر کردن نیستیم

شاید هوس ها ، عقلمان را از کار می اندازند و آرامشمان را سلب می کنند و سپس ما را در راهی غیر همراستا با اهدافمان قرار می دهند. و آنگاه عقلی نیست که ما را در راه درست قرار دهد زیرا ما عقل خود را در پیروی از هوای نفسمان کور کرده ایم .

منشا همه خیرات عقل انسان است و منشا بروز و ظهور عقل پایبندی به حیا و عفاف و اخلاق   است .

به نظرم در دوره های فشار پایانی یک دوره نظیر امتحانات پایان ترم من بخوبی نفسم را در مشتم می گیرم و به کارهای ضروری و همراستا با اهدافم می پردازم اما در روزهای دیگر این اتفاق نمی افتد و این نفس من است که مرا به کارهای مختلف می گمارد هر چند که این کارها ناثواب هم نباشند و البته که گاه نا ثواب هم باشند

متاسفانه آستانه تحمل خودکنترلی ام اندک است و نفسم پس از دوره ای که کنترل می شود مث کش تنبونی که کشیده شده باشد در می رود و باز مرا به بند می کشد .

باید به راهکارهای خود کنترلی در طولانی مدت و یا بهتر بگویم به راهکارهای ایجاد صبر در وجودم بر سر راه درست بیاندیشم . یعنی من چطور می توانم هر روز در راه درست گام بردارم . من چطور می توانم بگونه ای باشم که هر روزم از دیروزم بهتر باشد .

واقعا چطور می توانم ضرری که از تساوی و حتی افت روزهایم متوجه من می شود را حس کنم .

صبر بر رنج انجام کارهای بزرگ

صبر بر رنج پیمایش صراط المستقیم

صبر بر رنج مهار نفس ، مهار خیال ، مهار دل ، مهار چشم، مهار زبان

صبر بر رنج انجام وظایف چه بزرگ و چه کوچک، چه فردی و چه اجتماعی

صبر بر رنج رعایت حقوق دیگران

صبر بر رنج انجام تفکر مداوم

این صبر است که باید در وجودم ایجاد شود صبری که مایه ی عزت است نه خفت

صبر جمیل

صبر، گوهر تسلا بخش سختی ها و رنج ها

صبر، کیمیای وجود آدمی

 پس نتیجه این پست این باشد :

  • بطور روزانه از روزهایم حساب کشی کنم . و سعی کنم ضرر و سود هایی که از روزهایم می برم را درک کنم .

  • بطور روزانه و مداوم خودم را اهل فکر کردن قرار دهم تا اهل صبر شوم و از دام نفس افتادن و اتلاف وقت و انرژی برهم.


 

+3

دوره فنی حرفه ای برق صنعتی درجه دو

امروز دومین جلسه از دوره ی فنی حرفه ای برق صنعتی درجه 2 رو رفتم . ابتدای کار برق صنعتی را با برق ساختمان شروع کردیم و امروز تنها مدار کلید تک پل و دو پل و پریز و فیوز را آموزش دیدم .

برق ساختمان و کار به نظرم کاری بسیار ساده است و مدارات آن را به سادگی می توان فهمید و در صورت انجام یک یا دو کار ساختمان ، کاملا انسان در کارش مهارت پیدا می کنه اما برق صنعتی مدارات و پیچیدگی های مخصوص به خود را دارد . با توجه به اینکه قصد من از آموزش برق صنعتی ورود به پی ال سی است باید این پیام را به استادم بدم که به سرعت از مدارات برق ساختمان عبور کنیم و به مباحث جدی در برق صنعتی درجه دو و سپس خارج از برنامه درجه یک بپردازیم .

چند روزی نزد آقای کشاورز در یزد کار برق انجام دادم آقای کشاورز کار برق را در حوزه هایی دیگر هم انجام میداد . دوربین مدار بسته ، دزدگیر ، خودرو ، برق صنعتی و ...

اگر می خواهم در این وادی رشد کنم به قول بابا چند ماهی را باید به جدیت برای فراگیری موضوعات و مدارات و ... این حرفه باید تلاش کنم ... نمی دانم اگر بخواهد این حرفه مانند دروس دانشگاهی باشد که پس از ترم تنها به یادگیری مطالب عمده می پرداختیم و تازه آخر ترم موضوع و داستان درس را درک می کردیم به نظرم این دروه فنی حرفه ای هم منشائ خیری نخواهد بود و پس دوره افسوس اینکه ای کاش با جدیت جزییات و مطالب دوره را فرا می گرفتم و آرزو کردن و برنامه ریزی کردن برای یادگیری آنها در آینده ای که شاید هرگز نرسد برایم باقی خواهد ماند .

از آنجا که دوره بطور خصوصی برگزار می شه و با توجه به اینکه به نظرم این مهندس اگر مرا طلبه بیابد از علمش برایم کم نمی گذارد باید بطور جدی به این یادگیری این حرفه بپردازم .

اگر بتوانم به فراتر از حد برق صنعتی درجه دو و حتی یک در این دروه فکر کنم و خودم را برای یادگیری برق صنعتی درجه دو و یک و پی ال سی هدف گذاری کنم امری نیکوست

اما باز هر چیزی گاماس گاماس . باید بدانم تا برق ساختمان را بطور کامل یاد نگرفته ام به سراغ برق صنعتی درجه دو نروم و تا برق صنعتی درجه دو را بطور دقیق و کامل فرا نگرفته ام به سراغ برق صنعتی درجه یک نروم .

برای این امر پشتکار و جدیت و نگاهی بلندپروازانه ضروری است .

همیشه کتاب بهترین وسیله برای انتقال تجربیات و دانش به سایرین است و تنها افرادی می توانند از دانش و تجربیات دیگران بهره مند باشند که کتاب را دوست خالص و صادق و زیبا و دلربای خودشان بدانند .

اولین گام در این مسیر از آنجا که خیلی بیشتر از توانمندی در درک برق ساختمان می خواهم مطالعه کتاب آموزش برق ساختمان درجه دو است نود صفحه نخست این کتاب مطالب خاصی را در بر ندارد اما نود صفحه دوم کتاب حاوی مطالب کاربردی خوبی است .     تصمیم دارم تا جلسه دیگر که روز سه شنبه هفته آینده است این کتاب را مطالعه کنم و نکات کاربردی ، مهم و ضروری آن را یادداشت کنم . و سه شنبه به استادم نشان دهم و او را دل گرم که بیشتر به من آموزش دهد و از من کار بکشد و تمام سعی اش را بکند تا مرا در کار های عملی هم رشد دهد .

به حتم روز سه شنبه با توجه به مطالبی که فرا گرفته ام به استادم این پیام را می دهم که استاد من تشنه ی یادگیری هر چه بیشتر این حرفه هستم و او با جان و دل مطالب بیشتر و بهتری از این حرفه به من آموزش می دهد .

بابا می گوید اگر این حرفه را به خوبی یاد بگیری ، آرامش می یابی . این حرف کاملا درست است زیرا کار به مرد عزت نفس می ده و من در صورتی که رنج تلاش و یادگیری این حرفه را به جان بخرم نه رنج یادگیری کم نه رنج انجام کاری بزرگ در یادگیری را به جان بخرم به حتم ان شائ الله این حرفه مایه ی عزت نفس و منبع اعتماد بنفس من خواهد شد .

ریاضیات

  هر کس باید تلاش کند تا از نعمت هایی که خداوند منان به او ارزه داشته بهترین بهره را ببرد

اینک من عمری شش ساله را به هر نحوی که بود پای تحصیل در رشته ریاضی کاربردی قرار داده ام و حالا باید تلاش کنم تا از این دوره شش ساله بهره مند شوم .

بهره مندی از این موهبت ریاضی به طرق مختلف و جاهای مختلف می تواند اتفاق بیافتد

می توانم به مطالعه ریاضی ادامه دهم و از مطالعه آن لذت ببرم

می توانم به آموزش ریاضیات به دیگران بپردازم و از این طریق منبعی درآمدی داشته باشم

می توانم به حل مسائل ریاضی بپردازم و از حل آنها لذت ببرم و ذهنم را پیچیده تر کنم

می توانم به مطالعه علوم دیگر بپردازم و از انباشته ریاضیاتی ام بهره مند شوم

می توانم در رشته ای دیگر ادامه تحصیل دهم که ملموس ترین بهره مندی از این دوره شش ساله تحصیل ریاضیات همین مورد آخر می باشد .

خدا وکیلی زمانی که پای ریاضیات می شستم از مطالعه و درک آن لذت می بردم و نقطه ضعف من در عدم تمرکز و مطالعه     و مدیرت زمان در طول ترم بود.

باید برنامه ریزی کنم تا از ریاضیات بهره مند شوم

باید فرصتی در برنامه ام بگذارم که چگونه برای کنکور ارشد می خواهم خودم را آماده کنم

تایپ

امروز که جلوی چند تا مغازه رفتم تا شماره ام را بدهم تا اگر کار تایپی داشتند به من بسپارند به خودم ندیدم با این هیبت برم داخل مغازه و بگم آقا اگه کار تایپ داری بده من انجام بدم ... یه جورایی مث این می مونه که بگی آقا من آدم بیکاره بی عاره بی هنری هستم که می خواهم کار تایپ کنم .

به نظرم باید یه فکری برای یادگیری برنامه نویسی کنم .

تنها فکر کردن نه تخیل کردن می تواند راهگشا به آرزوها و ایده آلهای زندگی ام باشد .

 

 

+2

به حتم در تعریف انسان سهم عمده ای به تعلقات معنوی او باز می گردد که از دست و پا و سایر اندام ظاهری او   جداست و تعلقات معنوی انسان  ، دارایی های اند که جایگاهشان روح آدمی است .دارایی هایی که صفات آدمی به توصیف آنها می پردازد مثلا عالم، دانا، شجاع، متین، با حیا، با تقوا، با تجربه، عاقل و ... آنچه اینک برای من حائز اهمیت است نه این صفات و یا نه حقیقت بعد روحانی بشر است بلکه این موضوع برای اهمیت دارد که بدانم چگونه می توان تعلقات معنوی را افزایش داد ؟ آیا می توان تعلقات معنوی را اندازه گیری کرد ؟

جواب سئوال دوم از طرفی خیر است چرا که کسی نمی تواند قدر و اندازه انسان ها را بدرستی اندازه گیری کند الا خداوند متعال و اما از طرفی ما می توانیم صفات انسان ها و میزان حضور صفتی را بصورت کیفی بیان کنیم ولی باز قدر روح انسان خارج از دسترس ما می باشد .

و اما سئوال اول

شاید برای هر صفت انسانی که جایگاهشان روح آدمی است بتوان راهکاری مجزا ارائه داد اما گوهر و کیمیایی که بتوان از آن جهت رشد انسان به آن ارجاع داد تفکر است متاسفانه آنچنان علمی ندارم که به اثبات این نکته بپردازم پس تصمیم بر این می گذارم که احادیث و آیات الهی در قرآن را در این موضوع خاص جمع آوری نمایم ...

و در نهایت باید به شیوه های تفکر پرداخته شود . می دانیم بدلیل تفاوت انسان ها، نوع های گوناگونی جهت تفکر نمودن وجود دارد از قبیل خلوت نمودن که بدلیل نداشتن مشغله خارجی بدست آوردن تمرکز حواس در این شیوه بسختی صورت می گیرد ، نوشتن که به اعتقاد این جانب از بهترین شیوه های تفکر نمودن محسوب می شود چرا که اگر عنان قلم از دست خارج نشود ، نوشتن به امثال منی که بسختی تمرکزم را روی موضوعی خاص در طولانی مدت جمع می کنم بسیار کمک می کند . و شیوه ای دیگر که فکر آدمی را رشد می دهد و به فرآیند تفکر و تقویت آن کمک می کند مطالعه است چرا که مطالعه ی آثاردیگران در موضوعات مختلف همان انجام تفکر به موضوعاتی خاص به شیوه های مختلف است که به حتم این امر به رشد تعقل و در نهایت تعمیق تفکر منجر می شود .

پس از این به بعد تصمیم بر این دارم که بطور مداوم با استفاده از ابزار نوشتن به اندیشیدن مستمر ان شا الله در موضوعات متفاوت بپردازم ... به این امید که این امر مرا در جوانب مختلف رشد و کمال دهد ...

+1

پریروز جمعه بیست و هفتم ِ شهریور سال هزار و سیصد و نودوچهار بود این نوشتار متعلق به دیروز است

متاسفانه این روزها خواب شب را از دست می دهم ، دیروز تا ساعت شش صبح بیدار بودم و بکار هایی از قبیل نوشتن در باب های مختلف و ... پرداختم از آنجا که ساعت شش و نیم صبح خوابیدم ، ساعت چهارده هم از خواب بلند شدم و بهنگامی که از خواب بلند شدم مادرم عزم کرده بود که به زیارت اهل قبور در بهشت زهرا برود .

من می پندارم که زیارت اهل قبور، تلنگری برای بیدار شدن به انسان است زیرا انسان در محیطی قرار می گیرد که مجبور به باور انتهای جاده ی زندگی می شود . همه ما ثروتمند و فقیر ، عالم و جاهل ، زاهد و لاابالی و ... انتهای مسیرمان مرگ است . و در بهشت زهرا بهتر درک می کنی که تنها چیزی که انسان از این دنیا باخودش می برد اعمالش است و هر چیزه دیگری را به اجبار رها می کند و راهیه سفری می شود که تنها بنه ی سفرش اعمالش است .

مادر اول می خواست به تنهایی به زیارت اهل قبور برود اما من هم با او روانه شدم . مادر بخیالش من بدلیل اینکه می خواهم رانندگی کنم تصمیم به رفتن با او گرفته ام پس وقتی متوجه تصمیم من شد یادآوری کرد که از اونجا که عماد برای رفتن به سر کارش دیرش شده بود ماشین را با خود برده است و من مامان را از تصمیمم که همراهی اش و زیارت اهل قبور است آگاه کردم پس او بنظرم برق رضایت در چشمانش داشت و این برق پس از این زیارت بیشتر از پیش هم بود .

با تاکسی سرِ فاز ، از سر فاز به میدان آزادی و با مترو از آزادی تا بهشت زهرا رفتیم . بنظرم حضورم کنار مامان به او آرامش میداد . این روزها برای اینکه رابطه ام را با خداوند متعال و ائمه اطهار علیهم السلام اصلاح کنم تصمیم گرفتم تا روز عاشورا، هر روز زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام بخوانم . و از خداوند عزت و بصیرت و صبر در راه دین و عبودیتش را بخواهم . صبحی زیارت عاشور را تا صد لعنش خوانده بودم و از صد سلام به بعدش باقی مانده بود پس آن را در مترو شروع به خواندن نمودم . من همیشه از اینکه زیر نظر مردم باشم احساس معذب بودن می کنم نمی دانم این تفکر که دیگران مرا الان از ریاکار و شاید عندِ صالح می شناسند مرا آزار می دهد یک جورایی نمی توانم بخواهم که الگو باشم که این اشتباه است باید بعضی مواقع تعمدا بخواهم که الگوی جامعه قرار بگیرم . چه ایرادی دارد که من الگویی نیکو و صالح و کارآمد برای جامعه ام باشم . واقعا چرا به خود نمی بینم که یه سر و گردن از دیگران بالاتر قرار بگیرم و برای سایرین الگو باشم ؟ خدا می داند این مقاومت نگرشی من به الگو بودن و یا برتر بودن چقدر مرا به عقب رانده است درست است که آدم نباید برتری جو باشد اما این به حتم باید تفاوت های اساسی با نگرشی که من دارم داشته باشد . برتری جویی مایه ی استعمار سایرین و کوچک در نظر گرفتن سایرین است اما درست رفتار کردن بگونه ای که حتی بتوانی الگوی دیگران باشی به این معناست که تو دیگران را بزرگ می پنداری و به آنها یادآوری می کنی که چطور می توانند بهترین عملکرد را داشته باشند.

خلاصه با هر تفکری که بود سی و سه مرتبه سلام زیارت عاشور را در مترو خواندم و باقیش رو در حال راه رفتن و یا بر سر مزار خواندم و تا غروب زیارت عاشورای امروز هم خوانده شد .

ابتدا به مزار مامان جون خدا بیامرز رفتیم قطعه سیصدو نه .

با خود فکر کردم که چرا من نسبت به مامان جون اینقدر بی احساسم . انگار هنوز باورم نیست که او از میان ما رخت بربسته . شاید بخاطر این است که این اواخر در کنارش نبودم . خاطره ای از لحظات فوت او در خاطر ندارم . و برای بازگشت او صد بار سوره ی حمد را خواندم که باورم نیست او فوت کرده است . به هر ترتیبی که هست سر مزار او فکری که در سرم عبور کرد این بود که رشته محبت من و مامان جونم در دنیای دیگر مجدد وصل خواهد شد به هنگامی که او را زیارت کنم . او مرا به یاد محبت هایش نسبت خودم می اندازد و ما قلب هایمان نسبت به هم پر از محبت خواهد شد . البته دیروز چون وقت تنگ بود و من دنبال ظرفی برای شستشوی قبر مطهر آن زنِ مومن می گشتم نشد که سر مزارش این گسست رشته محبت را مجدد پیوند بزنم . نمی دانم چه بر سر دلم آمده است .

مامان جون و آخرین خاطره من از او بوسه هایی است که پشت تلفن نثار من کرد در حالیکه در بستر بیماری بود و نمی توانست کلامی صحبت کند .

یادش بخیر برایم می گفت حامد این فیلم ها مث خیال می مونن هیچ فایده ای برای آدم ندارن . راست می گفت اگه مث خیال های واهی و بی اثر باشند هیچ تاثیری روی زندگی انسان نمی گذراند اما چه خیال هایی هم که وجود دارد که روی عملکرد انسان اثر دارند . او می گفت وقتت را به بطالت این فیلم ها نگذران او مرا سفارش به کاری می کرد که به ندرت انجام داده ام او می گفت شب هنگام قبل از خواب روز آینده ات را تصور کن که قرار است چگونه بگذرانیش او مرا سفارش می کرد که در ذهنم لیست امور تشکیل دهم او مرا به مشارطه قبل از خواب فرا می خواند . قدر نصیحتش را ندانستم ولی واقعا بهترین کاری است که انسان می تواند انجام دهد . مشارطه روز بعد قبل از خواب و محاسبه روزی که گذشت قبل از خواب . این کار می تواند منشا اثر فراوانی در زندگی ام شود ان شا الله

از سر مزار مامان جون با تاکسی ای که نوار غنا گذاشته بود به خانه ابدی دایی احمد خدا بیامرز رفتیم دایی جان در غربت و تنهایی در بستر بیماری رخت از این دنیا بست. قلبی مهربان داشت و متاسفانه علارقم داشتن پدر و مادری دانا و مومن در جو مسموم رفقایی لاابالی و معتاد قرار گرفت. زندگی اش تباه گشت و از او همانند سایرین تنها سنگ قبری باقی ماند که در شکل و ظاهر با سایر سنگ های قبر تفاوتی نمی کرد. من معتقدم حساب کتاب خدا از بندگانش با آنچه ما می پنداریم متفاوت است چه بسا خداوند از فضلش بر حسب عدلش به کسی نظر کند و او را غریق رحمت واسعه خودش قرار دهد در حالیکه آن فرد در نظر ما تلف کننده ی زندگی اش بوده است و فردی را که ما می پنداریم فردی صالح بوده است از در حساب بر حسب عدل غرق آتش دوزخ کند. قضاوت کار خداست و او به عدل می بخشد و عذاب می کند و ما باید تنها و تنها نگران اعمال خودمان باشیم.

از مزار دایی احمد به مزار آقاجون خدا بیامرز و سپس مزار داداش علی رضای پنج ساله با پای پیاده رفتیم. عجب زندگی است انسان ها مدت های متفاوت در دنیا باقی می مانند و تمامشان با هدفی خاصِ خودشان خلق گشته اند. لحظه لحظه بودنمان هدفمند است چرا که خداوند حکیم ما را خلق نموده و اوست که هیچ کاری را بی حکمت نمی کند.

و در سر راه از مزار شهدا عبور کردیم و خدا می داند چند درصد از این جماعت نیاتی الهی داشته اند اما به هر ترتیبی که هست آنها عزت و شرف را انتخاب کرده اند آنها پای رهبرشان ایستادند و برای آنچه که حق می پنداشتند جانشان را دادند. من می پرسم که آیا سرباز های خمینی(ره) با سرباز های داعشی و یا حتی سرباز های اسرائیلی که فی سبیل الله می جنگند چه تفاوتی نزد خدا دارند. آیا سرباز های خمینی(ره) برای اسلام و خدا می کشند و سربازهای داعشی برای غیر آن می کشند؟ آیا واقعا می توان ایندو گروه را در یک تراز نزد خداوند متعال قرار داد؟ یا به گونه ای دیگر بپرسم آیا در جنگ های سلیبی تفاوتی در تراز سربازها و فرماندهان وجود داشت مگر نه اینکه هر دو گروه برای خدا برای دین می جنگیدند؟ واقعا اگر در چنین شرایطی قرار بگیرم چگونه ملاک حق را پیدا کنم؟

دم غروب بود و من از خوف قضا شدن نمازهایم بسرعت پس از زیارت و فرستادن فاتحه ای برای آقا جون و داش علیرضا به حرم مطهر امام خمینی (ره) رفتم و در آنجا نمازهایم را خواندم و در زیارت امام از خدا خواستم که مرا صاحب عزت کند امام بخاطر اینکه خدا را بندگی می کرد و صاحب عزت بود چنین کار بزرگی کرد و ما مردم ایران را از یوغ نظام پادشاهی رهانید. و برای ما اسلام بعنوان بهترین نظام ایدئولوژیکی و دموکراسی بعنوان بهترین نظام تصمیم گیری و نظارتی را به ارمغان آورد.

اما به هر ترتیبی که باشد خیلی ها در این نظام خیانت کردند و منافع خودشان را دنبال کردند. دزدی کردند. بیت المال را چپاول کردند به اسم دین مردم را استثمار کردند و ملت را استعمار کردند.

در راه برگشت، مقابل مترو در فضای حوض یا دریاچه، با خود تصمیم گرفتم بگونه ای زندگی و عمل کنم که در نهایت به هنگامی که خدای خویش را ملاقات می کنم در دنیای پس از مرگ من از خدا راضی باشم و خدا هم از من رضایت داشته باشد. و بگونه ای زندگی کنم که خداوند رحمت و غفرانش را نسیب من کند و از این شر و گناهانی که انجام داده ام استعفا دهم. همه ی پلیدی ها و گناهان ر زندگی را واگذارم و به زندگی بپیوندم.